فکر میکنم دیگه تصمیمم رو گرفتم 

قطعا که از نظر مالی خونه با همخونه خیلی میصرفه و برای خونه تکی گرفتن خیلی خیلی صرفه جویی های دیگه رو میطلبه 

ولی من ادم همخونه داشتن نیستم. خواب خیلی سبک و بدی دارم و با کوچکترین صدا از خواب میپرم. 

استرسی هستم. در حضور ادم دیگه همیشه معذبم. وسواس دارم. وسواس روی همه چی. اگر آدمی باشه که اهل روابط متعدد باشه حتی روی استفاده از دسشویی مشترک هم اخساس بدی دارم. با این که میدونم راه انتقال بیماری های اونطوری دسشویی مشترک نیس. یا حداقل با احتمال زیاد نیست. حتی این که اینا بعد دسشویی رفتن از آب استفاده نمیکنن اذیتم میکنه. در حدی که وقتی میخوام روی صندلی های اتوبوس بشینم گاهی به این داستان فکر میکنم که کسی که قبل من نشسته شاید از همین الان از دسشویی اومده :)) و احساس بدی میکنم! اینو تعمیم بدید به مبل و صندلی توی خونه. 

زیاد مهمون و مهمونی دادن رو دوست ندارم. بیشتر دوست دارم تنها باشم. خودم رو زیاد با دیگران مقایسه میکنم. و خیلی این داستان روی تمرکزم اثر میذاره. اگر متمرکز باشم روی کارم خیلی نتایج خوبی میگیرم ولی اگر تمرکز نداشته باشم دیگه حتی معادله ساده رو نمیفهمم. 3 سال دیگه درس دارم و این انتخاب خودم بوده و همه زندگی و آینده ام شاید نتیجه ی این 3 سال باشه. مخصوصا که استاد خیلی کمک کننده ایی هم ندارم. 

شاید بخوام یکی از اعضای خانواده ام رو به طور موقت بیارم مثلا یک ماه ( البته الان نه چون پول این کارا رو ندارم) و میدونم اگر خونه مشترک داشته باشم غیر ممکنه که بیان. 

داستانم بیشتر مالیه که به همجین چیزی فکر کردم. دوست داشتم یکی از یه خوابه های خارج دانشگاه رو داشته باشم که خیلی خونه های قشنگ تر و بهتری هستن ولی خب اونا دیگه خیلی گرونن. این خونه به نسبت بیرون خیلی ارزون تره. ولی اشکالی نداره به قول خود شماها هر شب نودل بخورم و پولش رو سیو کنم و بدم بابت خونه. این برام خوشحال کننده تره 

بعدشم خدا روزی رسونه یهو خدا خواست و یه اینترنشیپی چیزی گرفتم و وضع مالیم خوب شد و این عددا اصلا دیگه به چشمم نیومد حتی ( خدایا یعنی میشه که بشه؟)