حس تنهایی مزخرفی دارم 

احساس نیاز به وجود آدمای دیگه به عنوان دوست به عنوان هم صحبت 

از به دوش کشیدن همه مسیولیت های زندگی به شکل تنهایی اونم توی غربت خسته ام. البته ایران هم که بودم همین وضعیت بود فرقی نداشت. 

حس میکنم برای انجام همه این کارا به تنهایی خیلی خسته و تنهام. دلم یکی رو میخواد که یه سری مسیولیت ها رو بر عهده بگیره. در عین حال که خودم توانایی انجامشون رو دارم یکی دیگه انجامشون بده. حتی کارای خیلی پیش پا افتاده. مثلا یکی بیاد افیس دنبالم ببرتم خونه. بیاد بگه امشب شام با من. 

خدایا شکرت ناشکری نمیکنم ولی کارم به کجا رسیده که همچین چیزای بیخودی برام شده حسرت. 

دلم میخواس هیچ دغدغه مالی نداشتم. عین بنز کار میکردم و کارای ریسرچ و اینام عالی پیش میرفت مثلا سالی 5 تا پیپر خفن میدادم. انقد نگران ایران نبودم و همه چی در مورد ایران و خانواده ام عالی بود. دلم میخواس یه خری رو به عنوان دوس پسر فاب داشتم که خرج میکرد برام :)) غذا درست میکرد. خونه رو تمیز میکرد. 

خسته ام از این همه کاری که کردم و این همه کاری که باید بکنم....