بی نهایت خسته ام 

واقعا احساس میکنم از کمر به پایینم رفته زیر صد تن بار و بیرون اومده. در این حد له و داغونم 

یه غلطی هم کردم داوطلب شدم برا مراقب امتحان بودن. تو 3 روز باید 18 ساعت کار کنم! حالا باز خوبه من پرروام سر مراقب امتحانا هر موقع خسته بشم میشینم. خوب هم پول نمیدن. ساعتی در حد مینیمم حقوق که میشه همون کار جنرال ولی خب چه میشه کرد که money matters!

 از اونجایی که از داستان میم استقبال نشد منم دیگه حال ندارم بنویسم. بر میگردم به همون روال خودم که این وبلاگ برام حکم بالا آوردن چرندیات توی مغزم روی یه کاغد سفید بود. 

اساسا به نظر من هدف وبلاگ نویسی همینه. وگرنه اگر آدم بخواد براش مهم باشه که یه چیزی بنویسه که برای مخاطب باشه شاید اینستا . بقیه جاها بهتر باشن. 

البته یه وقت حرفم به منزله توهین نباشه. اتفاقا من خیلی دوس دارم اگر بقیه منو بخونن یا برام کامنت بذارن ولی فکر میکنم اگر هدفم همون هدف قبلی باشه حتی برای مخاطبم هم جذاب تر باشه 

همین