خدایا 

چرا این مشکل رو برام حل نمیکنی؟؟

اخه من که دیگه به چیز خاصی دارم اصرار نمیکنم 

فقط دارم میگم حلش کن و این حال کصافط رو در من به حال خوب تبدیل کن 

مگه نمیگی ادعونی استجب لکم؟؟ خب چطوری دیگه باید تو رو بخوانم؟

مگه نه این که شنوا و بینا هستی و صدای درونی من رو میشنوی؟

مگه نمیگی این کار برای من آسان است؟

اصلا مگه چیز بدی دارم ازت میخوام؟؟؟

مگه کاری هست که تو نتونی انجام بدی؟ 

پس چطوریه که حلش نمیکنی؟ چی کار دیگه باید بکنم؟؟

من بلدش نیستم 

خودت درستش کن 

من  آگاه نیستم گیچ و گمم اصلا الان دیگه فرق دست چپ و راستم روهم نمیدونم. نمیدونم چی درسته چی غلطه 

معطل چی هستی آخه؟؟

اگر بنده ات هستم که هستم بی رودربایستی مسیولیتم با خودته 

از سر راهت هم که کنار رفتم 

دیگه الان مشکل چیه

درستش کن برام این داستان رو 

اگر قرار بوده چیزی یاد بگیرم دیگه گرفتم. اگرم نگرفتم یادگیریش رو برام آسون و سریع کن 

خدایا این داستان رو تمومش کن 

خسته شدم دیگه 

میشنوی اصلا صدام رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 پ ن: فکر میکنم صدام رو شنیدی.  الان رفتم نما زخوندم و از اون نمازهایی بود که بعدش چیکه چیکه اشک ریختم و سبک شدم و باهات حرف زدم. شایدم باهام حرف زدی :)

بلافاصله بعدش هم از اون حس ها کردم که وقتی یه مشکلی داشتم دعا میکردم و ا زته دلم ازت میخواستم و بعدش مطمن بودم که حل میشه و ته دلم خیالم راحت بود و و اقعا هم حل میشد...