۱۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

فا.ک یو

تنهایی نشستم تو کتابخونه در حالی که هشدار دادن بابت هوا و همه جا رو تعطیل کردن 

من که بیرون نمیرم تا بیرونم نکنن

ولی بچه ها رفتن 

یه حس عمیق تنهایی اومد سراغم 

حس خوبی نیس 

احساس سرما میکنم و ترس 

نمیدونم چرا دارم میترسم ولی خب میترسم دیگه 

کسی بهم کاری نداره

اگر شکمم بهم کاری نداشته باشه!

باید بشینم درس بخونم 

باید دوباره به خودم یادآوری کنم که چرا اینجام 

باید حواسم باشه که خدا حواسش بهم هست 

برام مهم نیس که دختره بهم نگفت ما که ماشین داریم باهامون بیا ولی دقیقا به کنار دستیم گفت. و خیلی راحت عذرخواهی کرد که ببخشید بهت نگفتم چون جا نداشتیم. منم به رو خودم نیوردم. البته خیلی هم هم بهم بر نخورد. نمیدونم چرا دوس دارم بگم که بهم برخورد و الکی به خودم جو بدم. انگار از این که رنج ببرم و به خودم رنج بدم لذت میبرم. 

به درک که نگفت. والا 

یه سال دیگه نه اینا رو دیگه میبینم نه میدونم کی هستن و کجا هستن. برام هم مهم نیس حرفاشون و کاراشون 

چون حتی قبولشون ندارم. زندگی شخصیشون هم قبول ندارم منظورم سبک زندگی هاشون هس

پس یه علامت فا.ک بهشون نشون میدیم و میریم سراغ بقیه درس. 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۴ اسفند ۰۱

    پراکنده

    از کل روزهایی که داشتم برای درس خوندن نصفش رفته و فقط نصفش مونده. لازم نیس بم که خوب استفاده نکردم و الان هم اصلا تو موقعیتی نیستم که بخوام غصه اش رو بخورم. 

    میم جدیدا خیلی انرژی منفی میده و تمام نگرانی های آینده اش رو بهم منتقل میکنه. نباید اجازه بدم این کارو بکنه 

    داره از شین خوشم میاد بچه خوبیه انگار بزنم به تخته

    همخونه رفتارش بهتر شده و اون گاردش برداشته شده. هنوزم برام به عنوان دوست شناخته نمیشه ولی خب حداقل اینه که هم خونه ی بی ازاری داره میشه. هر چند خب طبیعتا که از ترس صاحبخونه اس. صابخونه زن جالبی نیست. نه این زن بدی باشه ولی خب زبون تند و تیزی داره. چند شب به خاطرش گریه کردم. البته به خاطر اون نبود بیشتر به خاطر حاشیه هایی بود که خودم خودمو واردشون کرده بودم. 

    نباید وارد حاشیه بشم. هر بار که یه حاشیه درست میشه کل تمرکزم رو از دست میدم و گند میزنم به همه چی 

    این مدت هم خدا هوام رو داشته وگرنه معلوم نبود چی میشد. 

    الف خیلی خیلی کم پیام میده و خب به درک.

    حرف خیلی زیاده و فرصت کم

    فقط در این حد بگم که صابخونه یه پیرزن مهربون اما با زبون تند و تیزه. شاید هم نژاد پرست باشه که البته اینش رو مطمن نیستم. از پت هاش خوشم نمیاد و از طرفی نمیتونم به این راحتی هم جابه جا بشم. از بابت بحث های مالیش هم نگرانم و همچنین از بابت آینده. کار پیدا کردن و پول درآوردن. 

    پ ن: از این لحظه که داشتم مینوشتم نون اومد حرف زد و کلی وقتم تلف شد شتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۴ اسفند ۰۱
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی