برا ریپورت فردا اصلا آماده نیستم. کل ویکند رو باید بذارم امتحان تصحیح کنم بنابراین وقتی برای استادم باقی نمیمونه به جز امروز و فردا. امروز باید یه چیزی بنویسم بدم به این پسره. تازه خرید هم داشتم میخواستم برم انجام بدم امروز. امیدوارم برسم به همه کارام. شاید یه 2 ساعت وقت بذارم برا خرید بعدش دوباره برگردم آفیس. نمیدونم. 

دیروز خیلی زود رفتم خونه و طبق معمول پشیمون شدم که چرا انقدر زود رفتم. نه کار کردم نه تفریح. خیلی احساس بدی داشتم 

قبلش پیام داده بودم به این دختره که وسایلش دستم بود ببینم کجاس امانتیاش رو بدم. اسم دختره رو میذارم "نچسب". نگفت که اون یکی دوست مشترکون (اسمش رو میذارم:فرفری) رو دعوت کرده خونه اش و اینا. فرداش استوری گذاشت دیدم. نمیدونم چرا حساس شدم حتی نسبت به یه همجین چیزای بی اهمیتی. خب یکی, یکی دیگه رو دعوت کرده. صرف اینکه جفتشون دوست های تقریبا صمیمیم هستن که قرار نیست منم حتما توی جمعهاشون همیشه باشم که! حتی من اگر با یه عده دیگه باشم و اینا رو دعوت نکنم عذاب وجدان میگیرم و چیزی استوری نمیکنم که اینا ناراحت نشن. در حالی که کار درستی نیس خب که چی مثلا. 

اولش ناراحت شدم بعدش خودم رو سرزنش کردم که چرا اصلا ناراحت شدم. بعد یاد حرف تراپیست افتادم که چرا دارم خودم رو سرزنش میکنم. خب دختر جه اشکالی داره که ناراحت بشی؟ به هر حال توقع داشتی تو هم دعوت بشی و نشدی. یه کم ناراحت بشی بابتش هیچ اشکالی نداره طبیعیه بالاخره تو هم آدمی شلغم که نیستی. بگیر به دمپایی سمت چپت و رد شو. ناراحت شدن اشکالی نداره تو ناراحتی موندن اشکال داره

البته اینم بگم از نچسب جدیدا اصلا خوشم نمیاد دیگه. شایدم به خاطر اینه که آخرین دیدارم با میم اینو برداشتم با خودم بردم. از من به هر کسی که این متن رو میخونه نصیحت به هیج عنوان و تحت هیچ شرایطی یه دختر دیگه رو برندارید با خودتون ببرید دیت. گند میزنن به همه چی. البته نه اینکه اون اون رابطه بند اون یه شب بوده باشه ها نه. بالاخره پایه و اساسش سست شده بود ولی خب این در نقش کاتالیزور اومد و این تخریب رو خیلی تسریع کرد. دقیقا از فردای همون شب دیگه میم با من اون ادم سابق نشد و خب پافشاری ها و اصرارهای من هم دیگه این رسمان نازک رو پاره کرد. 

مشخصه که باز مغزم رفته سمت میم؟؟؟ :(

اشکال نداره اینم طبیعیه. نون میگفت هفته پیش یه جایی میم رو دیده و تنها بوده و خودش اومده جلو سمت اینا سلام و خوش و بش کرده و از عمد میخواسته باهاشون گرم بگیره. به نون گفتم برام مهم نیس دیگه دیدیش هم به من نگو خواهشا. خدایا خواهش میکنم من هیچ وقت نه اینو با دختری ببینم نه خبری بهم برسه که با دختری دیده شده. از من گرفتیش دیگه برام بسه حداقل اینو ازت میخوام که این ضجر رو نکشم که بخوام ببینمش با کسی دیگه. 

اکیپ نچسب اینا (اسمش رو میذارم اکیپ شلغما) ویکند میخوان برن کمپینگ و این داستانا. چاره ایی ندارم جز اینکه باهاشون برم چون از بی آدمی دور و برم دارم به شدت رنج میبرم. حس میکنم یکی از دلایل اینکه انقد هنوز مغزم به میم چسبیده همینه. نداشتن گروه دوستی خوب و ادمای درست حسابی دور و برم. 

باید انتظارم رو از آدمای دور و برم کم کنم. و خودم هم کمتر سرویس بدم. مثلا وقتی میبینم هر جا من نیاز داشتم نون به دادم برسه نرسید خب چرا باید درددل هاش رو گوش بدم. وقتی اون ادمیه که توی خوشی ها از من یادی نمیکنه وقتی میخوایم بریم مثلا این دورهمی های دانشگا و میدونه من تنهام و من رسما بهش میگم من تنهام نمیدونم با کی برم و اصلا به روی خودش نمیاره تا مبادا من بخوام وارد اکیپ دوستیشون بشم خب چرا من باید باهاش همدردی کنم؟ حالش رو خوب کنم؟ دقیقا خودم متوجه میشم که وقتایی که باهاش هستم عین این میمونه که شارژش تموم شده میاد میزنه خودش رو به شارژ و من قشنگ تخلیه میشم. داون میشم رسما. 

وای خدایا 

جقد حس میکنم حالم خوب نیس با هیجی 

البته نه این که حالم خوب نباشه. مودم خیلی تغییر میکنه یه وقتایی انقد حالم خوبه که وقتی راه میرم انگار دارم پرواز میکنم یه وقتایی انقد بدم که حتی نمیتونم گریه کنم از شدت حال بدی

اشکال نداره درست میشه 

بازم خدا رو شکر به خاطر همه اون چیزای خوبی که تو زندگیامون هست 

بقیه اش هم درست میشه 

یه روزی میاد میام اینجا رودوباره میخونم بعد به خودم میگم دیدی همه چی درست شد بیخودی نگران و ناراحت و افسرده طور بودی